♥ توی زندگی واسه کسی بسوز که ♥
♥ واسه خاموش کردنت با اشک تلاش کنه...♥
و دخترونه
♥ توی زندگی واسه کسی بسوز که ♥
♥ واسه خاموش کردنت با اشک تلاش کنه...♥
گاهے برو... گاهے بمان... گاهے بخند... گاهے گریه... گاهے حرف بزن... گاهے فریاد بزن... گاهے قدم بزن... گاهے سکوت کن... گاهے رها شو... گاهے ببخش... گاهے یاد بگیر... گاهے سفر کن... گاهے اعتماد کن... گاهے فراموش کن... گاهے زندگی کن... گاهے باور کن... گاهے بزرگ باش... گاهے کوچک باش... گاهے چتر باش... گاهے باران باش. گاهے دریا... گاهے برکه... گاهے همه چیز... گاهے هیچ چیز... اما همیشه ؛ همیشه انسان باش...
کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت
نوبت به ما که رسید قلم افتاد…
دیگر هیچ ننوشت!
خط تیره گذاشت و گفت:
تو باش اسیر سرنوشت…
شجاعت میخواهد
وفادار به احساسی باشی که
میدانی
روزی
دلت را
شکست خواهد داد
♥ مردانگی ات را ...♥
♥ باشکستن دل دختری که دیوانه ی توست... ♥
♥ ثابت نکن ♥
" روزهای قرار ": نوشته دکترشریعتی...
♥ اولین روز بارانی را به خاطر داری؟ غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم و به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم.
♥ دومین روز بارانی چطور؟ پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم سعی می کردی من خیس نشوم و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود...
♥ و سومین روز چطور؟ گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه راست من کاملا خیس شد...
♥ وچند روز پیش را چطور؟ به خاطر داری؟ که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم...♥ فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو...
•ڪﺠﺎ ﺩﯾﺪﯾﺶ؟
×
°ﺗﻮ ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ.
×
•ﭼﺠﻮﺭۍ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﯾﺪ؟
×
°ﻻﯾڪﻢ ڪﺮﺩ ﻻﯾڪﺶ ڪﺮﺩﻡ.
×
•ﺧﺐ؟
×
°ﭘﺴﺘﺎﺵ ﺑﺎ ﻫﻤﮧ ﻓﺮﻕ ﺩﺍﺷﺖ .
×
•ﺑﻌﺪﺵ؟
×
°ﯾﮧ ﺭﻭﺯ ﻭﺍﺳﻢ ڪﺎﻣﻨﺖ ﮔﺰﺍﺷﺖ ﻭﺍﺳﮧ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ؛ ﺩﻟﻢ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﺩﻟﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﻢ.
×
•ﺯﺩۍ؟
×
°ﺍﺭﻩ ﺳﺮﻩ ﺻﺤﺒﺘﻮ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺎﺯ ڪﺮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﮯ ﺳﺮ ڪِﺸﻮ ﯾﺎﻏﮯ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻐﺮﻭﺭ.
×
•ﭼــﮯ ﮔﻔﺘﮯ ﺑﻬﺶ؟
×
°ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﺷﻮ.
×
•ﻗﺒﻮﻝ ڪﺮﺩ؟
×
°ﺍﻭﻟﺶ ﻧﻪ ﻭﻟﮯ ﺧﺐ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﮧ ﺭﻭﺯ ﺭﺍﺿﯽ ﺷﺪ.
×
•ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﻮﺩ؟
×
°ﺍﺭﻩ ﺧﯿﻠﮯ،ﯾﻪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ۍ ﭘﺎڪ.
×
•ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺑﻮﺩۍ؟
×
•ﭼﯿﮧ ﭼﺮﺍ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﻤﯿﺪۍ؟
×
°ﺍﺭﻩ ﺑﻮﺩﻡ.
×
•ﭼﮯ ﺷﺪ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﯾﺪ؟
° ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻡ ﯾڪﮯ ﺩﯾﮕﮧ ﺷﺪ.
וﺍﻭﻥ ﺩﻭﺳِﺖ ﻧ
کاش زندگی از آخر به اول بود…
پیر بدنیا می آمدیم..
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم..
سپس کودکی معصوم می شدیم ودرنیمه شبی با نوازش های مادر آرام میمردیم…!!!
ﺩﻳﺪﻯ ﻭﻗﺘﻰ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﻭ ﺑﺎ ﻛﺎﻏﺬ ﻣﻴﺒﺮﻯ ﺍﺫﻳﺘﺖ ﻣﻴﻜﻨﻪ، ﻣﻴﺴﻮﺯﻩ ﻭ ﺍﺯ ﻓﻜﺮﺕ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻧﻤﻴﺮﻩ ﺍﻣﺎ ﻣﺜﻼ ﻭﻗﺘﻰ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﻣﻴﺒﺮﻯ ﺑﻌﺪ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﻴﻘﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﻴﻜﻨﻰ؟؟؟ ﺩﺭ ﻭﺍﻗﻊ ﻛﺎﻏﺬ ﺍﺯ ﭼﺎﻗﻮ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺗﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺁﺳﯿﺐ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﺯ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﯽ… این دقیقا ﺣﮑﺎﻳﺖ ﺑﻌﻀﻲ ﺁدماس!
به رسم هر شب ...♥
قبل از خواب ♥
دلم عجیب هوای این را کرد که برای کسی♥
بنویسم دوستش دارم ...
امان از این خواسته ها ...♥
کسی را ندارم بگویم دوستش دارم
اما ...!♥
اینجا می نویسم ..♥
برای هر شخص که امشب ♥
دلش می خواست از لبی بشنود :♥
" دوستت دارم ... "